« از میان برداشتن بزرگترین مانع ملی شدن نفت | پیشنهاد دروغین سازش » |
بالگرد عراقی کمی دورتر از ما به زمین نشست و سربازان بعثی نیروهای ما را که حالا اسیر شده بودند، سوار بالگرد می کردند. من مجروح روی زمین افتاده بودم، درد جانکاهی داشتم. تصمیم گرفتم خود را به هر زحمتی شده به بالگرد برسانم تا از این درد نجات پیدا کنم هر چند که درد اسارت درد سختی است.
اما در میان راه توان ادامه دادن نداشتم و بالگرد بلند شد. دقایقی گذشت هلی کوپتر هنوز اوج نگرفته بود که در آسمان ثابت ایستاد و لحظه ای بعد، در آن باز شد. نمی دانستم علت چیست به همین دلیل همین طور به آن چشم دوختم.
سربازان بی رحم عراقی دست و پای اسرا را گرفته و با قدرت تمام آن ها را به پایین پرت می کنند. بعد از پرتاب آخرین اسیر، در بالگرد بسته شد و من به زحمت در میان شهدا می گشتم و در غم مظلومیت آن ها می گریستم.
فرم در حال بارگذاری ...